سه‌شنبه، آبان ۲۴، ۱۳۹۰

فرجام / آمستردام

برای من فرق نداره که از کجا شروع کنم... به حال خود بخندم یا از روزگار گله کنم... مهم اینه که من منم با همه خوبی وُ بدیم... مهم این بود که ما به هم قولای زیادی دادیم.
این قسمتی از ترانه‌ی "آمستردام" است که خواننده‌ی تازه‌نفس "فرجام" آن را خوانده و رادیو پوریا خوشحال است که جزو اولین رادیوهایی‌ست که آن را پخش می‌کند.
قبل از شنیدن این ترانه خبر عجیبی را برای‌تان تعریف می‌کنم که به نقل از خبرگزاری‌های غیر رسمی منتشر شده و ربط ظریفی به این ترانه پیدا می‌کند. این خبر را من باور کرده‌ام. شاید شما هم باورتان شود. چندماه پیش در جاده‌ی چالوس آهوبچه‌ای دیده شده. یک آهوی اصیل ایرانی و نادر. با چشم‌های درشت و مهربان، پوست کشیده و لطیف، لک‌های ریز و زیبا روی کشاله‌های رانش، گوش‌های تیز، و بینی‌ای که پره‌هاش در ترس تند و تند باز و بسته می‌شود. به گفته‌ی افراد محلی این آهوبچه از کنار جاده‌ی چالوس سلانه سلانه آمده و آمده تا رسیده به تهران. میدان آزادی را چرخیده رفته تا میدان انقلاب و دوری در کتابفروشی‌ها زده، بعد رفته تا شیرینی فرانسه، یک شیرکاکائو خورده، وصال را آمده بالا پیچیده توی بلوار کشاورز بعد همین‌طور که کیف دنیا را می‌کرده سوار اتوبوس بی‌آرتی شده و از خیابان ولیعصر رفته بالا تا میدان ونک. میدان ونک از اتوبوس پیاده شده بوده، به ساعتش نگاه کرده که هنوز چند دقیقه‌ای تا هفت مانده بوده، بعد رفته کافه‌ی بالای میدان و چشم انداخته و میز دنجی پیدا کرده که کهنه‌شکارچی خسته‌ای پشتش نشسته بوده و داشته قهوه‌ی فرانسه می‌خورده. بعد رفته تا سر وقت شکارچی، غافلگیرش کرده و گفته: «سلام. من آهوبچه‌ام.» بعد شکارچی هاج و واج مانده و نفهمیده از کجا خورده. آهوبچه که خودش را معرفی کرده کمی نشسته یک چای خورده و بعد هم سرش را انداخته پایین و رفته. شکارچی را گذاشته تنها، پشت میز کافه. حالا شکارچی رد آهوبچه را زده، سوار بی‌آرتی شده ولیعصر را آمده پایین پیچیده توی بلوار وصال را آمده تا شیرینی فرانسه کتابفروشی‌ها را چرخیده و رفته تا انقلاب و تا آزادی الان هم توی جاده‌ی چالوس است، هدفون توی گوش، صداش را رها کرده و دارد می‌خواند:
تو اتاق کوچیکم توی شهر آمستردام چندتا ساعت روی زمین با چندتا شمع مونده برام شمعا رو روشن می‌کنم منت سازموُ می‌کشم نقش چشای پاکتوُ به روی دیوار می‌کشم... برای من فرق نداره که از کجا شروع کنم... به حال خود بخندم یا از روزگار گله کنم... مهم اینه که من منم با همه خوبی وُ بدیم... مهم این بود که ما به هم قولای زیادی دادیم...
یادت بیاد تو این قفس جشن تولد تو بود هدیه‌ی من اون شب به تو یه قاب عکس خالی بود شاید هنوز هم یادته طعم شراب دود سیگار شعر از شاملو خوندن و نقاشی کردن رو دیوار...
این خبر عجیبی بود که به نقل از خبرگزاری‌های غیر رسمی منتشر شده. رادیو پوریا از شما دعوت می‌کند همراه این شکارچی پیر توی جاده‌های چالوس زمزمه کنیم با "فرجام" این ترانه را...