جمعه، بهمن ۲۱، ۱۳۹۰

خیابان بدمصب ولیعصر

خیابان خوب ولیعصر را بالا بروی و پایین بیایی، ترانه‌های زیادی خواهی شنید. چه ترانه‌هایی که از ماشین‌ها حجم خیابان را پر می‌کند چه ترانه‌هایی که دوره‌گردها با ساز ناکوک ویولن و خارج می‌خوانند چه ترانه‌هایی که کافه‌های ارزان و رستوران‌های گران خیابان ولیعصر گوش مشتری‌هاشان را با آن پر می‌کنند. ترانه‌هایی در گام‌ها در دنیاهای مختلف با زبان‌هایی گوناگون. ترانه‌هایی رنگ به رنگ...
اما همین خیابان خوب ولیعصر را بالا بروی پایین بیایی خودت یک ترانه بیشتر زمزمه نخواهی کرد. با هدفونی در گوش یا با صدای خاکستری شهر. فرقی ندارد. تو هم با من نبودی، مثل من با من، و حتا مثل تن با من / حالا روبه‌روی پارک ساعی هستی / تو هم با من نبودی، آن که می‌پنداشتم باید هوا باشد، و یا حتا، گمان می‌کردم این تو باید از خیل خبرچینان جدا باشد / رسیده‌ای به نیمکت‌های امن توانیر / تو هم با من نبودی، تو هم با من نبودی.. / می‌ایستی لحظه‌ای زیر سایه‌ی چنار بلندی نرسیده به پارک وی / تو هم از ما نبودی، آن که ذات درد را باید صدا باشد، و یا با من، چنان هم‌سفره‌ی شب، باید از جنس من و عشق و خدا باشد، تو هم از ما نبودی / حالا می‌نشینی روی نیمکت زاری چند قدم مانده به باغ زهواردررفته / تو هم مومن نبودی، بر گلیم ما و حتا در حریم ما، ساده‌دل بودم که می‌پنداشتم، دستان نااهل تو باید مثل هر عاشق رها باشد، تو هم از ما نبودی... / حالا ترس برت داشته که خیابان دارد تمام می‌شود، خودت را می‌زنی به کوچه‌ی علی چپ اما باز سر از خیابان ولیعصر در می‌آوری / حالا می‌خوانی
تو هم با من نبودی یار
ای آوار
ای سیل مصیبت‌بار..

زمزمه می‌کنی و زمزمه می‌کنی و حالا رسیده‌ای به سر پل تجریش. می‌ایستی. نگاه می‌کنی به پشت سر. به خیابان خوب، خیابان پُرخاطره، خیابان پُرحسرت، خیابان بدمصب ولیعصر.



ترانه‌سرا: شهیار قنبری
خواننده: فرهاد مهرداد
آهنگساز و تنظیم‌کننده: اسفندیار منفردزاده

پنجشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۹۰

چیزی نیست بیا درستش کنیم

به همین سادگی است. فکر می‌کنید وقت زیادی مانده برای درست کردن چیزها و وقت تمام می‌شود و چیزی نمی‌ماند. هیچ چیز. آه کشیدن هم فایده ندارد. تا وقت هست، تا وقتی مانده، تا وقت تمام نشده نگران چیزهای پیش پا افتاده شوید و درست‌شان کنید. داغ همین چیزهای پیش پا افتاده یک عمر بر دل‌تان می‌ماند. حسرت یک سهل‌انگاری ساده را باید لابه‌لای روزهای‌تان گم و گور کنید تا پتک نشود روی لحظه‌ها. به همین سادگی است. خراب شدن روزها، آباد شدن لحظه‌ها... به همین سادگی... تا کی منتظر تلفن می‌خواهید بنشینید؟ دارد دیر می‌شود. گوشی را بردارید، شماره را بگیرید و بگویید: «چیزی نیست. بیا درستش کنیم.»
با هم بشنویم داستان تابستانی را که از زندگی تک تک ما دور نیست، در این عصر زمستانی، از "رادیو پوریا"...

+ چیزی نیست