پنجشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۹۰

Charles Aznavour - Isabelle

آدم گاهی این شانس را می‌آورد که سوار ماشین خیابان خوب ولیعصر را برود بالا و شب باشد و ترافیکی هم در کار نباشد و رادیو پخش ماشین ترانه‌هایی به زبان‌های دیگر پخش کند و سرنشینان ماشین جهانگردانی زبان‌دان باشند که با هر ترانه‌ای که پخش می‌شود قصه‌ی آن ترانه را تعریف می‌کنند که اولین بار کجا شنیده‌اندش و یا حتا برایت بگویند این ترانه چطور شکل گرفته اصلا. یا حتا خط به خط ترانه را برایت معنی کنند و غم عجیب داستان ایزابلا را به جانت می‌نشانند...
این شانس است که گاهی به آدم رو می‌کند.
و حالا "رادیو پوریا" می‌خواهد ترانه‌ی دیشب خیابان ولیعصر را برای شما پخش کند، بی‌آنکه قصه‌ای را که شنیده برای‌تان بازگو کند. چرا؟ چون شما وقتی دارید این ترانه را می‌شنوید قصه‌ی خودتان را می‌سازید...
حالا خیابان ولیصر را در شب تصور کنیم و ایزابلا را از رادیو پوریا بشنویم؛



چهارشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۹۰



گاهی آدم باید مشعوف شود. مثلا وقتی ببیند داریوش نشسته کنار فرامرز اصلانی و دوتایی دیوار را خوانده‌اند. آن هم نه یک بازخوانی کاری قدیمی، که کاری نو، با اشاره‌هایی به ترانه‌های خاطره‌انگیز جفت‌شان. ترانه را روزبه بمانی گفته، موسیقی را فرزاد فتاحی ساخته. حالا شاید توقع ما از یک کار مشترک از داریوش و فرامرز کمی سختگیرانه‌تر بود، اما گاهی آدم باید مشعوف شود وقتی داریوش و فرامرز اصلانی با هم می‌خوانند "ما که تو زمزمه‌هامون هی به داد هم رسیدیم، یکی یادمون بیاره کی به داد هم رسیدیم..."
"رادیو پوریا" را می‌خوانید و می‌شنوید





چهارشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۹۰

از وقتی "رادیو پوریا" پخش ترانه‌هایی را برای معرفی و پخش شروع کرده است، همیشه دل‌مان می‌خواسته ترانه‌ی "نرو" ِ مهرنوش را در کنداکتور پخش قرار دهیم، اما... اما این‌قدر دست دست کردیم که... اصلا بگذارید این‌طوری بگویم. یعنی راحت‌تر بگویم؛
یک وقت‌هایی هست که باید بگویی "نرو" اما نمی‌گویی. درست است؟ فکر می‌کنی حالا وقت هست اما... اما تا به خودت بیایی می‌بینی "همیشه کم میارمت" را داری زمزمه می‌کنی...
حالا "رادیو پوریا" پیش از این‌که ترانه‌ی جدید مهرنوش را برای‌تان پخش کند، می‌خواهد بگوید اگر همان اول بگویید "نرو" دیگر نیازی نیست زمزمه کنید "هیچ‌چیزی بعد رفتنت بهم کمک نمی‌کنه"...











دیدید؟
دیدید که نوشتن از نبودنش، خط زدن نوشته‌ها، سوزوندن ترانه‌ها، بغض‌های تلخ بین روز، شب‌گریه‌های بی‌صدا، به آدم کمک نمی‌کند...

حالا برگردیم کمی عقب‌تر...
وقتی که همیشه برای هر کاری کسی را کم می‌آوریم و به خودش نمی‌گوییم... وقتی با خیال راحت زمزمه می‌کنیم: همین که می‌نویسم و به واژه می‌سپرم تو رو... 
همین که می‌ری از دلم... قرار آخرم می‌شی... دوباره زخم می‌خورم... دوباره باورم می‌شی...









و حالا
همان ترانه‌ای که اول این برنامه درباره‌اش با شما صحبت کردم؛
نرو را بشنویم با صدای مهرنوش 




دوشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۹۰

بعضی ترانه‌ها به قدری خوب هستند که به هر زبان که اجرا شده باشند، شنیدن دارند. مثلا کارهای آقای تام ویتس به گوش ما ایرانی‌ها کارهای آشنایی هستند.
مخصوصا ترانه‌ای که امشب در "رادیو پوریا" می‌شنویم آن‌قدر غم زیبایی دارد و آن‌قدر این غم را ساده بیان می‌کند که آدم به احتمال معجزه امیدوار می‌شود...



دو روایت دیگر همین ترانه را با هم بشنویم.
بعضی از شنوندگان "رادیو پوریا" این کار را بیشتر دوست داشتند (رادیو پوریا قضاوتی در این زمینه نمی‌کند)؛





 و این هم اجرای آماتوری و دل‌نشینی توسط دو دختر فرانسوی؛